Tweet
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه
رهایی
پدر امروز اول
صبح از من خواست که از شرِ این انرژیهای منفی خلاص بشوم. آدم ها رو ببخشم، جدا از
اینکه آیا اونها سزاوار بخششند یا نه، که من سزاوار آرامشم.
....
حالا احساس بهتری دارم و می توانم به کارهایم برسم. به چند روز مرخصی احتیاج دارم برای امتحانات و تجدیدِ روحیه.
پدر دوستت دارم، همه زندگیِ من هستی.
....
حالا احساس بهتری دارم و می توانم به کارهایم برسم. به چند روز مرخصی احتیاج دارم برای امتحانات و تجدیدِ روحیه.
پدر دوستت دارم، همه زندگیِ من هستی.
Tweet
۱۳۸۸ آبان ۲۶, سهشنبه
خودگولزنی برای آرامش
این روزها کمتر جلوی آیینه رفته و به خودم گیر می
دهم. صبح ها زود تر از خورشید و شب ها دیرتراز پدر.
مشغول شده ام با یک عالمه کلاس های رنگی و یک عالمه
دوست های جدید، قدیمی، مهمانیها و آخرِ هفتههای سردرگم با یک هوا انتخاب.
آقای الف می گوید که شبیه پنج سالِ پیش شده ام، شاید
راست می گوید. اما این بار، من با همه دلمشغولی هایم، آخرهای شب در زیر زمین تنهایی
خود، بارها می گریم و خرسکی سفید، نیمه های شب، همدمِ هم آغوشیهای من است. حسِ خوب
فشردن.
من آرامش می خواهم و آغوشی برای زیستن. رهایم کنید.
Tweet
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
بار بر زمین
از اینکه بهت
التماس میکنم، لذت میبری. میدونم.
از اینکه هر
لحظه محتاجم کنی، احساس غرور میکنی، میدونم.
از اینکه رگ
خوابمو بدست آوردی، خوشحالی. میدونم
حالا نمیخوای
تو هم واسه من یه کاری انجام بدی؟ نمیخوای حتی لحظه ای به این پایین نگاهی بندازی
و ببینی تو چه فلاکتی گیر کردیم؟ نمیخوای چشماتو باز کنی و واسه یه بارم که شده
خودتو جای ما بذاری؟ یا شایدم فقط بلدی خدایی کنی و دستور بدی.
ولی این بار من
به تو دستور میدم، خوب گوشاتو وا کن و منو ببین !
دیگه خسته شدم، کم
آوردم، میخوام یه کم تو، بار خستگی هامو بکشی.
Tweet
۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه
سیمهای ملول
این جا، در اتاق
من، یک دو جین سیم در هم می لولند.
یکی وصل مشود به
مودم وایرلس، آن یکی میرود به شارژ موبایل، یکی برای اتوی مو، و دیگری ویو مو، و شاید
یک سشوار. و سیمی برای شارژ لپ تاپ، و حتی برای چراغ میز مطالعه ، یکی هم برای ارگ
شاید. به علاوه سیمی برای ویبراتور شخصی، و یک هارد اکسترنال.
خسته می شوم گاهی
و حسادت می کنم. کاش سیمی هم بود، می رفت به دل تو. و وصل می شد این جا به اتاق من.
یادم میرود گاهی ، که تو ماشین نیستی، دلت سیمی نیست، بی سیم هم نیست، وگرنه حتما مودم
تو را هم می خریدم.
ویبراتور، و پاهایم
که می لرزد، و یادم می آورد که تو رفتی، مثل یک ماشین. هان! پس تو ماشین
هستی، که اگر هستی، پس به یقین سیمی هم به تو میخورد.
من آن سیم را پیدا
میکنم، من آن سیم را می خرم، من آن سیم را از آن دخترک می خرم، من آن سیم را می دزدم.
من هر سیمی را که بخواهم وصل میکنم، و هر سیمی را که بخواهم قطع. تو یک ماشینی و من
سیم تو را وصل خواهم کرد.
آه، اگر این ویبراتور
بگذارد من کمی تمرکز کنم.
Tweet
۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه
۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه
۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه
۱۳۸۸ تیر ۹, سهشنبه
۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه
۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه
۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه
۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)