۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

خودکشی مجازی


دچار دلزدگی موضعی و مزمن از آدمهای مجازی شدم. و مخصوصا انواع حقیقی ِ مجازی اش. خسته از قضاوتم. تنم پر از زخمهای الکی و بی خوده. پر از حس ِ خوردن ِ تیرهای ممتد به قلبم که ربطی به من نداره، اما مسلسل وار به سمتم پرتاب میشه. تیرهایی که کمبودهای آدمهاست، اما بدن منو به عنوان سیبل انتخاب کردن. حس کسی رو دارم که به سمت پرتگاه هلش میدن، قصد نداره بپره، اما چاره ای هم جز پریدن نداره
خسته ام. جام رو میدم به تازه واردهای مجازی با سینی های چگونه الویه ی خود را تزیین کنیم، یا چگونه از آخرین ایده های برگزاری مراسم اولین روز شاشیدن بچه مطلع شویم یا چگونه در فضای مجازی فحش داده و فرار کنیم و بدون تراپی و مجانی از عقده های درونیمون تخلیه بشیم. دارم وسایلمو جمع و جور میکنم که برم. مقصد هنوز مشخص نیست. ولی رفتن قطعیه

خودکشی مجازی خیلی ساده ست. اراده میکنی، جمع میکنی و میری. اما اسباب کشی مجازی سخته. جمع میکنی، نمیدونی کجا بری