مادرم اهل ِ حرف زدن نبود، اهل ِ نصیحت کردن، هرگز،
تمام دیالوگ های والدانه، مخالفت ها، تشویق ها و نمایان کردنِ روش های رسیدن به مقصود،
بر عهده ی پدرم بود. خیلی هوشمندانه ما را در اتاقِ خوابمان یا در مسیرِ دانشگاه و
کار و تفریح گیر میآورد و مینشست تا نظرات و دلیل هایمان را بشنود و در انتها حرف
هایش را پادزهرانه سرنگ میکرد تا در روزِ مبادا استفاده کنیم. دورتر که شدم، من و
مادرم از لحظه های پشتِ تلفنی بیشتر استفاده کردیم. شاید هم تجمع و برون ریزیِ کلمات
در طول یک هفته، این طور نشان میداد. نمودار اگر رسم کنیم، اکسپوننشیال میشود، هنوز
هم اندرز ندارد، اخبار هم به زور میدهد، یک تک جمله میگوید و من، های های مُنقَلب
میشوم، مثلِ همین آخری: به مشکل که بَرخوردی، این جادو را به فارسی بگو، خدایا کارهایم
را به فضل و رحمتت آسان بفرما.
Tweet