۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

شتری که کوهان هایش را زمین گذاشت

من را گفتند، انسان بی‌برنامه به چه ماند، گفتم به شترِ بی‌کوهان.
زندگی ام برنامه مدار است، از ریختنِ برنامه‌ی سفر و تعطیلات گرفته تا هدف گذاری های خُرد و کَلان برای زندگی. معمولن هم چند تا نقشه ی الف و ب و جیم دارم که اگر زمین و زمان بهم ریخت، چاره بسازم. همیشه هم صد در صد نیست، جبرِ دنیا نمی‌گذارد. زور نمیزنم. این اندازه تفکرات، امید و انگیزه می‌دهد به من. روزهای بی‌برنامه، کار، هدف و حتی تفریحِ خاص، برایم زجر آور است، وجدانم را آزار می دهد که چرا اندازه‌ی خودم عقب ماندم و زندگی‌ام هدر رفت و اینها. بُغرنج است به خدا! این اواخر که آخرین تحولات عمقی خودم را با سانی در میان میگذاشتم، قضیه دستم آمد که امسال مثل قبل ترها نیست. مثلن در آخرین سفرم به آلمان، همه ی برنامه ها از سانی بود، یا اینکه خیلی از روزهای تعطیل خیلی دیر از خواب بیدار شوم و سه ساعت توی فضای خانه بچرخم و هیچ کاری نکنم و نهایت پای راستم را بیاندازم روی چپی، کتاب و قلم به دست، دور دست ها را نگاه کنم و لذت ببرم. بی هیچ حس بدی از هدر کردنِ وقت! برای شما شاید عادی باشد، برای من یک تحول است! یک آرامشِ جدید.
اسب هم چیز خوبی است، کوهان ندارد. بین شتر و اسب می‌توانید هر دو را انتخاب کنید، بر حَسَبِ شرایط، ترکیب هیجان انگیزیست.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر