از دور صدای شیپورچی میآید. به سانی میگویم: من
امسال بدون مرواریدهایم، آرامم! یک پُک عمیق میکشد از سیگار، برگ چهارم "غرب
زدگی" را ورق میزند، خیره شده به من میگوید: "بالاخره این چهارصد و هشتاد
و پنج روز تلاش و دویست و هفتاد و یک بار حرف زدن، یک جایی جواب میدهد."
از دور هیچ صدایی نمی آید. یک پیاله سکوت، نوش جان.
Tweet
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر