۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

مازیگرافی

من بیوگرافی ندارم، اما توضیح تا دلتان بخواهد.
مدرسه که می رفتم، خاطراتم را روی ورق می نوشتم، برای دل خودم هم شعر می بافتم خیلی، چرند و پرند و البته اگر بعضی را هم با شعر های آدم ها مقایسه کنید، چرندیات یکسان می بینید، یک سری را پاره پاره کردم، برخی را هم سوزاندم!
وبلاگ را که دیدم، خوشم آمد، با یکی از دوستانِ دست به نوشته ام، شروع کردیم به حرف زدن، خوب هم بود، دوستان دانشگاه هم بودند آنجا، اما تبلیغی برای شِیر کردن و لینک دادن نکردیم. مسیر زندگیمان جدا شد و وبلاگ به فنا رفت.
یک دفترچه هم دارم برای هر سال، از 83 تا 91 شمسی، هیچ کدام هم نسوخته است،و جایشان در خارجه امن است، خاطرات بود صرفن و خیلی دلم می خواهد یک روز کتاب شود، البته با اجازه ی دوستان قدیمی :))))، خلاصه اینکه یک وبلاگِ تنهایی زدم و خودم برای خودم نوشتم، اشک ریختم، خندیدم، نوشابه باز کردم و این حرف ها.
باز هم بسته شد، من تغییر کردم و نمی خواستم حرف های قدیم خودم را بشنوم، اما ترکِ نوشتن، هرگز! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در چپمی بگذارید، من خر نمی شوم!وبلاگ جدید باز شد و تا همین چند وقت پیش هم باز بود، در خلوتِ خودش با تعدادی آدم هایی که می خواندند و نمی شناختم!
بستمش باز ولی پاکش نکردم، فقط احساس امنیتی نبود، آمدم اینجا و دیدم ننوشتن برایم سخت است. دلم نمی خواست حرف هایم پشت عکس هایم نا گفته بماند، معلوم هم نیست تا کِی بنویسم و چه وقت طول می کشد تا اینجا هم سر به نیست شود، فقط شاید یک مشکل دارد و اینکه تعدادی اندک از آدم ها را می شناسم و نمی خواهم خود سانسوری کنم، مگر مجبور بشوم.
این ها برخواسته از ذهن من در یک مکان حقیقی یا مجازی است و لزومن من نیستم ،گرچه تلاش می کنم که خودم باشم. کمی خارج نامه هم خواهم نوشت، اگر چه تا به امروز چندتایی هم نوشته شده است.
من اگر ننویسم می میرم، شما اگر نخوانید، زنده می مانید، انتخاب با شماست، از من نخواهید که اسم مستعارم را بگویم، و از دوستان نزدیک هم نپرسید، من خودم هستم و خوشبختم.
داشت یادم می رفت، سالاد الویه هم خوب است، جانکاهانه درست می شود، اما خوب است، دورِ هم خوبتر است.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر