۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

خیال خام


و من
این بار
کمی آن طرف تر از سرزمین مادری
به همان دردها دچار می شوم
به همان خیالات
به همان خواب ها

و اتاقی که سراسر خاکستری است
با پنجره ای رو به باد

و دفترچه های رنگی
که ورق می زنم مدام
ورق می زنم
در خاطرات
مدام

در سیاهی های دور چشم
با قرمزی هایی در درون
و سپیدی ای که هیچ پیدا نیست

یک نفر اکنون باید
صدایم کند