۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

همرنگ مَشو رفیق


همرنگ شدن با جماعتی که از رنگ من نیست، شاید کار سختی نباشد، اما بهای سنگینی دارد
عادت نداشتم به دیدنِ دو عدد آدمِ عاشق که بعد از حتی یک دعوای مفصل، بیشتر از دو ساعت قهر باشند. در مقابل برای برخی، عمل قهر کردن عادی است. این طور است که خودش یک راه‌حلِ مناسب و ایده‌آل برای حلِ مشکلاتِ دو نفره به حساب می‌آید. زمان که می‌گذرد، یک نفر شاید خیلی تلاش کند که راه‌حل‌های دیگری عرضه کند، اما در نهایت قضیه به یک سمت متمایل می‌شود. آدم می‌شود شبیه همان‌هایی که ساعت‌ها، روزها و هفته‌ها نه حرفی دارند و نه نگاهی، و فقط یک خروار غرور روی عشقشان سنگینی می‌کند، انگار که به یک زندگیِ نباتی دلخوش کرده باشند و راضی به نظر برسند.
آدمیزاد دیر یا زود، خو می‌کند به روش های جدید و متدهای دیرینه‌ی آدم‌های دیگر، اما اگر در درونش ذاتی نباشد، کم‌کم سرد می‌شود، آب می‌شود، می‌پوسد و یا بی تفاوت رفتار می‌کند و یک روزشاید هیچَش نمی‌شود، فقط ادامه می‌دهد.

بارِ اول، ساعت‌ها توی شهرِ بی‌چراغ عربده کشیدم، بعدها گریستم، بارها بعد، آرامتر گریستم. و روزی دیگر اشکی نمانده بود. سال‌های بعد هم هیچ.