۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

چشمک‌های آسمانی

یک فرقی هست بین فال گیری و طالع بینی، از همون فرق ها که مثل لبه تیغ شرک و ایمان به خداست! (عجب مقایسه ی دندان شکنی) توی طالع بینی تو اختیاری نداری و همه چی به ماه و قمر و ستاره و گردش و پیچش و چشمک و ناز و ادا بستگی داره! مثلن فلان ماه فردا حال می کنه که اون وری بچرخه یا اون ستارهه از دو شب دیگه تو آسمون چشمک نزنه! ولی توی فال، اراده ی آدما، نیتشون، حرفشون، نگاهشون، نشست و برخواستشون تاثیر داره! یه وقتایی که دوس دارم خودم با کاينات بجنگم با فال حال می کنم، وقتای دیگه که دنیا به یه ورم میشه و دوس دارم یه کمم ستاره ها فعالیت کنن، با طالع! می ترسم همه ی کارا رو خودم بکنم و اونا پر رو بشن یا که اونا از بی کاری یه گندی تو دنیای من بزنن! بعضی وقتا هم اینا قاطی میشه و گُه می خوره تو زندگی آدم! یکی باید باشه وظایف اینا رو دیکته کنه واسشون! چقدر بگم من آخه!


۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

خیال خام


و من
این بار
کمی آن طرف تر از سرزمین مادری
به همان دردها دچار می شوم
به همان خیالات
به همان خواب ها

و اتاقی که سراسر خاکستری است
با پنجره ای رو به باد

و دفترچه های رنگی
که ورق می زنم مدام
ورق می زنم
در خاطرات
مدام

در سیاهی های دور چشم
با قرمزی هایی در درون
و سپیدی ای که هیچ پیدا نیست

یک نفر اکنون باید
صدایم کند


۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

نفس می کشه ...

مغز که به درس جواب نمیده
آدم شعر می گه
پنجره‌ی اتاقشو باز می کنه و چراغهای شهرو میشماره
در یخچال و گاز و آشپزخونه رو تست می کنه
دو مین (دقیقه) یک بار، فیس بوکِ کوفتی رو می چکه

دیوونه نشدم
باور کن
نمردم
قسم می خورم
فقط خسته ام
بی انگیزه ام
صدام بزن !
یالا ...


۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

نُست آلرژی

دلم تنگ شده.
به کی بگم آخه؟
کاش می شد، راحت گفت.