۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

غلوط‌های مازیانه

غلط گیر را به کل فراموش کرده‌ام، دمِ دست که بود، هِی غلط می‌نوشتم و بعد می‌نشستم به پاک کردن، برایم مهم بود که نوشته‌ام یک دست باشد و تمیز، حالا که نیست و خیلی سال هم هست که نیست، کمتر غلط نوشتاری دارم، آن هایی را هم که پیش می‌آید، یک خط می‌کشم و می‌روم، وقت نمی‌گذارم برای قشنگی. هر وقت هم که بیکار شدم، بر می‌گردم و یک گلی، قلبی، خورشیدی می‌کشم کنارش، تا زیباتر شود و یک نیم نگاهی هم به اشتباهاتم می‌کنم.
برای من خطاهای نگارشی ام محلی برای مخفی کردن ندارد، حتی جایی است که واضح تر ببینمشان و بیشتر فکر کنم و درباره‌شان بنویسم.



۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

گُه مازی

من گُه خوری هایم را دوست دارم، گُه خوری هایی که زندگی ام را عوض می‌کند، می‌اندازدم توی راهی که نمی‌شناسمش، اگر چه همیشه قبل از گُه خوری هزار بار فکر می‌کنم که چگونه گُهی را بخورم و هزار بار پشیمان می‌شوم که فلان گُه خوب نیست یا الان وقت گُه خوری نیست یا یک چیزهایی در این مایع ها. اما در نهایت یک گُهی می‌خورم، مثل همین که همه‌ی خوشی هایم را ول کردم آن ور و آمدم کمی اینور آب یا که دلم را به دریا زدم و گُه اضافی خوردم و بیش از این امکان موشکافی نیست! آدم را عوض می‌کند و گاه می‌کُشد و یک بار دیگر می‌سازد، برای من که اینطور بوده. البته همیشه یادم بوده که تلاش کنم تا گُه خوریم کامل نشود و پشیمانی هم نیاد، یا آنقدر ها نیاید. من تلاش کردن برای کامل نشدن گُه خوری هایم را هم دوست دارم، زندگی بدون گُه و تلاش مرا می‌کشد و این ممکن است روش من و امثال من باشد، شما زندگی خودتان را بِکُنید.

خورشید هر شب غروب می‌کند و فردا روز دیگری است، گُه (فرصت) دیگری است، تلاش دیگری است! غروب کردن خورشید را دوست دارم.


۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

چشمک‌های آسمانی

یک فرقی هست بین فال گیری و طالع بینی، از همون فرق ها که مثل لبه تیغ شرک و ایمان به خداست! (عجب مقایسه ی دندان شکنی) توی طالع بینی تو اختیاری نداری و همه چی به ماه و قمر و ستاره و گردش و پیچش و چشمک و ناز و ادا بستگی داره! مثلن فلان ماه فردا حال می کنه که اون وری بچرخه یا اون ستارهه از دو شب دیگه تو آسمون چشمک نزنه! ولی توی فال، اراده ی آدما، نیتشون، حرفشون، نگاهشون، نشست و برخواستشون تاثیر داره! یه وقتایی که دوس دارم خودم با کاينات بجنگم با فال حال می کنم، وقتای دیگه که دنیا به یه ورم میشه و دوس دارم یه کمم ستاره ها فعالیت کنن، با طالع! می ترسم همه ی کارا رو خودم بکنم و اونا پر رو بشن یا که اونا از بی کاری یه گندی تو دنیای من بزنن! بعضی وقتا هم اینا قاطی میشه و گُه می خوره تو زندگی آدم! یکی باید باشه وظایف اینا رو دیکته کنه واسشون! چقدر بگم من آخه!


۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

خیال خام


و من
این بار
کمی آن طرف تر از سرزمین مادری
به همان دردها دچار می شوم
به همان خیالات
به همان خواب ها

و اتاقی که سراسر خاکستری است
با پنجره ای رو به باد

و دفترچه های رنگی
که ورق می زنم مدام
ورق می زنم
در خاطرات
مدام

در سیاهی های دور چشم
با قرمزی هایی در درون
و سپیدی ای که هیچ پیدا نیست

یک نفر اکنون باید
صدایم کند


۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

نفس می کشه ...

مغز که به درس جواب نمیده
آدم شعر می گه
پنجره‌ی اتاقشو باز می کنه و چراغهای شهرو میشماره
در یخچال و گاز و آشپزخونه رو تست می کنه
دو مین (دقیقه) یک بار، فیس بوکِ کوفتی رو می چکه

دیوونه نشدم
باور کن
نمردم
قسم می خورم
فقط خسته ام
بی انگیزه ام
صدام بزن !
یالا ...