تصمیم گرفتم که اعتصابِ
کاری کنم، یعنی یه مشت طناب و سیم جمع کردم و خودم رو بستم که کار نکنم، حتی دو روز
رفتم دانشگاه و نشستم به کارهای متفرقه. اولش خیلی سخت بود، دستم مدام سُر می خورد
سمتِ فعالیتِ فکری و اینکه کار عقبه و وقت کمه و از این قبیل دیالوگ های درونی.
اما روزِ سوم دیگه دانشگاه هم نرفتم و نشستم توی خونه و به کارهای شخصی و عقب موندم
رسیدم و واسه خودم چرخ زدم. احساس میکردم، مغزم به یک پاکسازی از فعالیت مغزی احتیاج
داره که فراتر از یکی دو روزِ تعطیلاتِ آخرِ هفته هست. مغزم انقدر درگیرِ حل پروژه
شده که توی هفتهی اخیر، بدونِ پیشرفت، دچار خود خوریهای بافتی شده و این رو به همهی
اعضای بدنم انتقال میداد. سم زدایی البته با موفقیتِ چشمگیری همراه بود که قصد داشتم
روند رو به یک هفته هم برسونم. اما هنوز روزِ سوم تموم نشده بود که سوپروایزرم که احتمالن
با ذهنِ من تِلپاتی برقرار کرده، ایمیل زد و ازم خواست که گزارشِ کاملتری رو از روند
کار، هرچه سریعتر، به عرضِش برسونم. قسمتِ خوشحال کننده البته جاییه که شروعِ پروسه
به دو روزِ تعطیلات برخورد کرده و من میتونم چهل و هشت ساعتِ آینده رو به تخلیهی
انرژی بگذرونم.
امیدوارم که این
اتفاقِ خوشایند باعثِ تکاملِ روندِ بهبودم بشه و من رو قویتر سمتِ کارم برگردونه.
پس بیخیال، پیش به سوی سواحل.
Tweet
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر