۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

پرندیات اول

توی راه برگشت از خریدِ حراجِ پوشاک شخصی بودم و داشتم مسیر چند صد متری از مرکز خرید تا مترو رو به رسمِ تهران‌گردی‌های یک نفره، با سرعتِ تمام طی می‌کردم. عادتِ شتاب‌زدگی‌های حرکتیم، به رغم اینکه سه سال در پرتغال و کنار کندترین آدم‌های کره‌ی خاکی زندگی کردم، بهتر شده، اما اصالتا بر قوت خودش باقیه.
بعد از مدت‌ها دوری از میادین، خرید پرباری داشتم و سعی می‌کردم با چپوندن پاکت‌ها و پلاستیک‌ها توی هم، به خودم بقبولونم که پول زیادی حروم نکردم. اما باید خاطر نشان کنم، زمانی از خرید کردن دست کشیدم که کارتم توی کارت‌خوان اِرور داد و مجبور شدم واپسین تلاش‌های اتاق پرو رو، روی پیش‌خوان مغازه بگذارم و خیلی آروم باهاش وداع کنم. و با اینکه آمادگی چنین یاس فلسفی‌ای رو نداشتم اما بالاخره با مقادیری بررسی توی عابربانک‌های مختلف، به این باور رسیدم که پول‌هام ته کشیده.
خیلی کم پیش میاد که تنهایی خرید کنم، نه صرفا برای اینکه نظر دادنِ یک نفر، شدیدا کلیدیه و بدون حضور نفر دوم فلج می‌شم، -چون احتمال اینکه از چیزی خوشم بیاد و مثلا "سانی" بگه نه و من اونو بخرم وجود داره، یا "زیز" احساس کنه که قشنگه، اما به سلیقه‌ی من نخورده باشه- بیشتر برای اینه که ببینم از فلان دیدگاه هم میشه به "بسته‌ای با پتانسیل خرید" نگاه کرد و مهمتر اینکه مقصودم از خریدهای دو نفره، دیگرآزاری نیست، اینکه آدم بتونه در خلال عملیات، توی کافه‌ای بشینه و باهاش گپ بزنه، ارجحیت معنوی‌ای برام داره.
اون روز تنها بودم و ذهنم عمیقا درگیر بود و تمایل زیادی به تخلیه‌ی روحی داشتم و قطعا خرید کردن و یا تظاهر به انجامش، یکی از پیش پا افتاده ترین گزینه‌های روی میزم محسوب می‌شد تا هم "درهای قضاوت آنی‌"ام رو ببندم و هم در مسیرِ خوددلداری دادنِ منطقی پیش برم. گاهی هم روش‌های بهتری برای آرامش در یک ساعت دارم، مثل افتادن توی خیابون‌ها و عکس گرفتن‌های پیاپی. نه یاس فلسفی میاره و نه به تلاش‌های بی‌رحمانه برای پرو کردن نیاز داره. قطعا انتظار اینکه در قرن بیست و یکم، روش‌های ملایم‌تری برای پروکردن لباس و انتخاب سایز و رنگش وجود داشته باشه، بی انصافی نیست.
یقینا نمی‌تونم آهنگ گوش بدم، بارها پیش اومده که حالمو خراب‌تر کرده و تمرکزم رو به سمت کاسه‌ی توالت سوق داده. البته یکی می‌گفت هروقت با همسرش دعوا می‌کنه ( یا حتی با دلخوریهای متفاوت روبرو می‌شه)، آهنگ رمانتیکی رو توی فضای خونه ول می‌ده تا اتمسفر موجود ملایم‌تر بشه و رسیدن به نقطه‌ی تفاهم در مدتِ کوتاه‌تری صورت بگیره. همین می‌تونه برای بعضی از آدم‌ها روش مبتکرانه‌ای باشه ولی هرکسی شخصا بهتر می‌تونه برای هر نوع دل مشغولی‌اش، از یک روش کوتاه مدت و منحصر به فردی برای رسیدن به رهایی یا نقطه‌ی ثبات استفاده کنه.

منم یک وقت‌هایی که نزدیک اقیانوس سکونت داشتم، در شرایط مشوش گونه، دل‌ها رو روانه‌ی سواحل می‌کردم . طوریکه با اولین قدم‌هام به سمت افق و درحالیکه هنوز آبی دریا به چشمم نخورده، تحرکات مادَوی‌ام به مرحله‌ی خنثی می‌رسید، انگار که گردِ بی‌وزنی رو توی فضای ساحلی پخش کرده باشن . و کم کم که صدای امواج دریا به گوشم می‌رسید و پاهام شن‌های ساحل رو لمس می‌کرد، کیمیا بودن بهشت معنویِ درون اعتقاداتم زیر سوال می‌رفت و تشویش ذهنی‌ام ایست قلبی می‌داد. به نظرم خدا می‌بایست دفعه‌های بعدی، توی مکانِ ظهور پیامبرهاش تجدید نظر کنه یا لااقل دستور بده که خونه‌اش رو وسط اقیانوس بنا کنن. من شخصا میون آب‌ها، بیشتر به اولوهیتش ایمان میاوردم تا توی کویر.
عکس‌نوشت: یکی از همین روزهای خود درمانی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر