۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه

س‌ی‌است کثیف است، رسانه پدر و مادر ندارد

خوابم نبرد، نه به این دلیل که در ادامه‌ی عادتِ جدیدِ شب بیداریَم، ساعت 3 نیمه‌شب، هنوز زمانِ استراحت نیست، به این خاطر که بدانم، پنج قسمتِ باقیمانده از فصلِ دومِ سریالِ 24، که داستانِ حمله‌ی آمریکا به سه کشور خاورمیانه‌ایست، به کجا ختم می‌شود. (که البته ساختِ آن مصادف شده بود با حول و حوشِ زمانِ حمله‌ی آمریکا به عراق.) ساعت که 6 صبح را نشان می‌داد و انتهای داستان بر خلافِ ورژنِ واقعی‌اش ختمِ به خیر شد، هنوز هم خواب روی چشم‌هایم ننشسته بود. به این فکر می‌کردم که اگر شش ساعت آزگار بخوابم و بیدار شوم، چه اتفاقِ ناگوارِ دیگری قرار است روی صفحه‌ی فیسبوکم یا توییتر و یا حتی وبلاگ‌ها دست به دست فریاد شود. یا چه خبرهای تیره‌روزانه‌ای در صفحه‌ی فیدلی من نقش ببندد.
خیلی قدیم‌تر که بود، همه چی ختم می‌شد به یک اخبارِ منتشر شده یا گزارش‌های ویدیویی و نقد‌های بزرگانِ مخالف و موافق در تلویزیون، روزنامه‌ها یا شبکه‌های اینترنتی. اما حالا روی هر خبر، چپ و راست آدم‌ها نظر می‌دهند، دعوا می‌کنند، همدیگر را به فحش و ناسزا می‌کشند، عباراتِ هم را قضاوت می‌کنند، یا توی شبکه‌های اجتماعی، فاشیسم بودن یا نبودنشان را در حلقِ یکدیگر. و آدم با دیدن چهره‌ی واقعی‌ انسان‌ها، ناامیدتر می‌شود. و واقعیت این است که درهمین حین، عده‌ای کشته می‌شوند توی غزه، یا حتی سوریه که دیگر خبرِ داغی از آن نیست، یا در کشورهای همجوار که آدم‌ها جسمی یا روحی به بادِ خشونت گرفته می‌شوند؛ و یا کودکانی که توی آفریقا از گرسنگی یا ایدز یا هزار دردِ بی درمان، رنج می‌کشند و امروز لابلای خبرها گم شده‌اند؛ و حتی دخترکانی که در همین نزدیکی، روزانه برای ازدواج دزدیده می‌شوند و تا به حال، کسی هم اسم آن‌ها را نشنیده است.
عمیق تر که بشوم، از خودم و جامعه‌ی پیشرفته‌ی بشریت ناامیدم، وقتی می‌بینم که در اوجِ بالاتر رفتنِ آگاهی جمعی، همچنان لایه‌هایی از نژاد پرستی در خونمان جریان دارد و مدام انگشتِ اشاره‌مان را در امتدادِ نوک دماغ، به سوی دیگری گرفته‌ایم . ایرانی باشیم یا عرب یا حتی افغان، اسپانیایی باشیم یا فرانسوی یا حتی آلمانی، آمریکایی باشیم یا اسرائیلی، همه مان یک جایی به نفع و خون‌بهای خودمان، ارثِ پدری‌مان، خانواده‌مان، بچه‌هایمان، خاکِمان، ملیتمان و همه‌ی دردهایی که به "مان"  ختم می‌شود، گلوله پرتاب می‌کنیم، راضی به چوبه‌های دار می‌شویم، امضا جمع می‌کنیم، تجمع می‌سازیم و یادمان می‌رود که همه‌ی آدم‌هایی که امروز در زمره‌ی غاصبان و فاشیستانِ کره‌ی زمین قرار گرفته اند، یک روزی کودکانی بوده‌اند معصوم، که کمبود‌های زمانه و عدم بازپروری، آن‌ها را به این سمت سوق داده است.
کاری ندارم به درستی یا نادرستی تفکرات یا اعمال، کاش من مبارزه را برای مقابله با انواعِ نژادپرستی، از درون خودم شروع کنم، کاش بعدترها از خانواده‌ی کوچکم.
کاش به جای ...، هرکس ...
عکس‌نوشت: یک جایی با دیدنِ این عکس‌، یاد آتش بازی‌های فصلی می افتند و دورهم بودن‌ها، یک جایی هم به یادِ خون و دیوارهای فروریخته، از هم گسستن‌ها.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر