۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

غره مشدم که چون شمع، از غیرتم بسوزد

قبل‌تر‌ها که توی دستِ گونه‌های بشری، خبری از لپ تاپ و گوشی و تبلت نبود، خیلی هنرمندانه متوسل می‌شدند به فن‌آوریِ کاغذ و قلم. و بعد اگر جایی رو اشتباه می کردند، یا خزعولاتی که به ذهنشون می‌رسید، سر و ته نداشت، یه خطِ درست‌حسابی می‌کشیدن روش تا هم تمدد اعصابی باشه برای ضمیر خسته‌شون و هم یه آمارِ نسبی‌ای از تعداد خط‌های تراوشاتِ ذهنی‌شون داشته باشند. یا نهایتا یک برگه رو با نهایت حرص مچاله می‌کردند و به سمت پشت میز نشونه می‌رفتند، تا بازم انتقامشون رو از مغزِ صد‌من‌یه‌غازشون بگیرن و هم اگر نفر سومی داخل اتاق می‌شد، می‌تونستند به دستاوردهای منهدم شده‌ی خیالی‌شون افتخار کنند.
الان ساعت 4 و نیم صبح، به وقت مادریده و من دقیقا دو ساعت و نیمه که پای کی‌بوردم نشستم و کل دست‌آوردهام شامل یک صفحه‌ی نه چندان دلچسبه، که صرفا در ارتباط با ذهنیتِ ادامه دارمه. اصلا هم معلوم نیست که چند کلمه‌اش رو خط‌خطی کردم؛ یا چند صفحه‌اش رو پرت کردم تو دیوار؛ خروجیِ کار، یک صفحه‌ی به درد نخور شده که مداوما به صورت نچسب‌شده‌ای، پرت می‌شه توی صورتم.
پارسالا همین موقع‌ها، همچین تراوشاتم به انحنای فراتر از مرز‌های علم رسیده بود، که احساس می‌کردم، باید یک شاخِ غول رو از ورای کارهای نکرده، منهدم کنم، اما به محضِ اینکه جلوی فوران احساساتم رو گرفتم، خندقِ درونم خشک شد.

نوشتن هم مثلِ زبان انگلیسی (زبان دوم) می‌مونه، اگه هزار لغتِ سخت بلد باشی و واسه‌ی یک سال ازش استفاده نکنی، به مرورِ زمان، جاشو به کلماتِ آسون‌تر میده؛ همچنان می‌تونی انگلیسی صحبت کنی، اما به طوری که، ترجیح می‌دی جلوی یه انگلیسی زبان، اقدام به باز کردن دهانت نکنی.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر