۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

افسرده از شادیِ سرکوب شده

وقتی که خیلی شاد شدم، نشد بروم با آدم ها، توی خیابان ها فریاد بزنم، اشک بریزم، قهقهه کنم. دراز کشیده ام روی تخت، عکس می بینم، فیلم می بینم، اشک می ریزم. انبار کردنِ جیغ و شادی، خود افسردگی می آورد. به من قول دهید در اولین حضورم در ایران، صد نفری دور هم جمع بشویم و توی خیابان ها خوشحالی کنیم، دلم باز شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر