رسیدهایم به مراحلِ
چسب زنی به درُ و دیوار جعبهی آزمایشگاهیمان تا موکت های سفید یخچالی را ضمیمهی کار
کنیم. در میانهی کار به جایی رسیدیم که گویی با یک تفنگ ساچمهای، تمامیِ پرندگانِ
روی سیمِ برق را فراری داده باشیم، موجوداتِ اطرافِمان گریزان شدند. بوی چسب در مغزمان
رخنه کرده بود و من به ناگاه دیدم که آقای جیر، کهیرهای قرمز زده، رقصِ عربی می رود.
روی سَرِ من هم ستاره ها بود که چرخ می خورد، پس برای کامل تر شدن صحنه یک آلترا میوزیک
هم برقرار کردیم تا طبیعی تر به نظر برسیم. سندیکای ما به طور رسمی کانسپتِ "اول
ایمنی، بعد کار" را درک نکرده و بر پایهی "دهنت سِرویس شه، دفعهی بعد یاد
میگیری" استوار است. جنگِ تحمیلی هم همینطور بوده است انگار. اصول و روش های جنگیدن،
در طیِ هشت سال و با کشته شدن دویست و شصت هزار آدمِ بی گناه، بناگذاری شده و دراواسط
هم، تمایلی برای صلح کردن نداشتهاند تا هم تلفاتِ بیشتری داده و موجباتِ عذاب وجدانِ
کافی برای نسل های آینده را فراهم کنند و هم آن را به عنوان طولانی ترین جنگِ جهان
ثبت نمایند تا بعدها برای گریاندنِ بشریت به حال ما مورد استفاده قرار گیرد و هم تجربیاتِ
افراد در جنگیدن افزایش یابد تا در صورتِ وجودِ موارد مشابه، تاکتیک های مناسب به کار
آید. از جنگ که بگذریم، چسب از انواعِ مایعاتِ نعشه کننده و دسترس عموم می باشد، فرصت
داشتید، بنشینید و درُ و دیوارِ اتاقتان را چسب کاری کنید، بهانهی خوبی است برای دیوانه
شدن.
Tweet
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر